خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد


اندر حکایت خلفا زید باهلی

گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر


بر نغمت سحاق براهیم موصلی

کس کرد و باز خواست دگر روز بدره ها


گفتا فساد باشد و نوعی ز جاهلی

«هو ینصرف» لقبش نهادند مردمان


واندر زبان گرفتش هر کس به مدخلی

لاینصرف تویی ز بزرگان روزگار


وینک ز نام خویش مر این را دلایلی

در نحو وزن افعل لاینصرف بود


نام تو احمدست به میزان افعلی